مصطفی پور محمدی، شریک جرم در قتل عام ۱۳۶۷

چه کسانی‌ شریک جرم در قتل عام سال ۶۷ هستند؟

۲۵ سال از قتل عام ۶۷ می‌گذرد ولی‌ هنوز سخنی از مسئولیت و حتی وقوع این اعدام‌ها در محافل رسمی کشور بر زبان آورده نمی‌شود. مسئول این جنایات فقط
خمینی نبود. افراد دیگری از جمله خامنه‌ای و رفسنجانی در این جنایات دست داشته‌اند. دولت خاتمی هم در این مورد سکوت کرد و توجه‌ای به این کشتار نکرد. بعد از انتخابات ۸۸، اعضای دولت اصلاحات اظهار بی‌خبری کردند که باعث تعجب است که چطور دست اندر کاران از اعدام‌ چند هزار نفر در یک دوره کوتاه خبر نداشتند. گذشته از این‌ها، حال بعد از ۲۵ سال نه تنها جمهوری اسلامی شرمی از این موضوع ندارد، بلکه مصطفی پور محمدی، یکی‌ از مسئولین .این جنایات را به عنوان وزیر دادگستری معرفی‌ کرده است

فیلم کشتار ۱۳۶۷ که شرح حال زندانیان و اعدام‌ها رو توضیح میدهد را میتوانید در این ویدئو ببینید.

پاسداری شده: our conversation

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد کنید:

نوشته شده درUncategorized | برای نمایش دیدگاه‌ها گذرواژه را وارد کنید.

Ma Di Tau — The power of a mother’s love and a lesson in leadership — National Geographic

The.Last.Lions.2011.Documentary.(Part 01)

The.Last.Lions.2011.Documentary.(Part 02)

ABC News about the filmmakers

ABC News Report on this story

the story of the film makers of Ma Di Tau

About The Last Lions

The Story and the Filmmakers
The Story

From the lush wetlands of Botswana’s Okavango Delta comes the suspense-filled tale of a determined lioness ready to try anything—and willing to risk everything—to keep her family alive. In the new wildlife adventure, The Last Lions, filmmakers Dereck and Beverly Joubert follow the epic journey of a lioness named Ma di Tau (“Mother of Lions”) as she battles to protect her cubs against a daunting onslaught of enemies in order to ensure their survival.

Fleeing a raging fire and a rival pride headed by the dangerous cub-killing lioness Silver Eye, Ma di Tau and her fragile cubs must make their perilous escape by swimming a crocodile-infested river. Remote Duba Island is both a refuge and a strange new world for Ma di Tau and her cubs to conquer. On Duba, Ma di Tau must face off with the island’s herd of fierce buffalo whose huge, slashing horns are among the most dangerous weapons in Africa. Although the buffalo are one of her biggest threats, they are also one of her best hopes for survival if she can prevail over them. Yet, even as Ma di Tau faces devastating loss and escalating perils, she becomes part of a stunning turning point in the power dynamics on Duba Island, bringing together a competitive rival pride in a titanic primal bid to preserve the thing that matters most: the future of their bloodlines.

The gripping real-life saga of Ma di Tau, her cubs, the buffalo, and the rival pride unfolds inside a stark reality: Lions are vanishing from the wild. In the last 50 years, lion populations have plummeted from 450,000 to as few as 20,000. Dereck and Beverly Joubert weave their dramatic storytelling and breathtaking, up-close footage around a resonating question: Are Ma di Tau and her young to be among the last lions? Or will we as humans, having seen how tough, courageous and poignant their lives in the wild are, be moved to make a difference?

About the Filmmakers

Dereck and Beverly Joubert are award-winning filmmakers from Botswana who have been National Geographic explorers-in-residence for over four years. Their mission is the conservation and understanding of the large predators and key African wildlife species that determine the course of all conservation in Africa.

They have been filming, researching, and exploring in Africa for over 28 years. Their coverage of unique predator behavior has resulted in 22 films, 10 books, 6 scientific papers, and many articles for National Geographic magazine. This body of work has resulted in five Emmys, a Peabody, the World Ecology Award, and a recent induction into the American Academy of Achievement. They recently have been awarded the Presidential Order of Merit by the government of Botswana for their life’s work.

Beverly Joubert also is an acclaimed photographer, and many of her photographs have appeared in National Geographic magazine.

Filmmaking for them has always been a way to bring the message of conservation to audiences, and it is estimated that over a billion viewers have seen their film Eternal Enemies.

Their recent expansion into conservation tourism via their new company, Great Plains, is a venture into community/conservation partnerships in Africa, and Great Plains has received international awards for responsible tourism.

It is the Jouberts’ belief that while some areas need the wilderness to be maintained in isolation, other areas will disappear unless viable, extremely-light-ecological-footprint (low-volume, high-cost) benefits are generated for communities. The total amount of impacted conservation land under Great Plains influence is about 1.5 million acres (607,000 hectares). These projects all aim to rehabilitate the environment and return these vast tracts of land to nature.

But it is the plight of big cats that attracts their major effort today. Dereck and Beverly established the Big Cats Initiative, a program with National Geographic designed as an emergency action fund to drive the world’s attention to big cats and to develop real solutions to stop the decline that has seen lion numbers drop from 450,000 to 20,000 in 50 years.

“We no longer have the luxury of time when it comes to big cats,” says Dereck. “They are in such a downward spiral that if we hesitate now, we will be responsible for extinctions across the globe. If there was ever a time to take action, it is now.”

Divorce in Iran and Marriage Gift

Women in Iran do not have the right to divorce unless a mullah decides that a man is not fit to be her husband. The mullahs go by the sharia law which does not favor women. In this documentary as explained below women are asking for divorce. However, the judge discourages them. Have a look and see what these women have got to go through. Contrary to popular belief, a woman seldom receives her marriage gift or mehriyeh and she uses it as a bargaining chip so that by giving it up, her husband would agree to divorce her.

Divorce Iranian Style challenges preconceptions about what life is like for
women in Iran. The most startling thing about the film is simply that it was
made. The filmmakers follow the cases of three women who are attempting to
divorce their husbands. Although Iranian religious law frowns on divorce, a
man is allowed to claim the privilege without needing to show cause, provided
he pays his ex-wife compensation. A woman, however, can only sue for divorce if she can prove that her husband is sterile or mad, or if he agrees to let her out of their marriage contract. In the last case, the compensation becomes the bargaining chip: the man will sometimes give his wife her freedom if he doesn’t have to pay.

احتیاج به کمک شما برای نجات مصدومین آسایشگاه معلولین بوشهر — لطفا اطلاع رسانی کنید

در بالاترین حدود سه‌ هفته پیش لینکی‌ بود راجع به آسایشگاه معلولین بوشهر که به خاطر آتش سوزی در وضعیت بدی قرار دارد. متأسفانه این لینک دیده نشد. ایمیلی دریافت کردم که دولت اقدامی برای این معلولین نکرده و آسایشگاه به کمک مردم احتیاج دارد.

شرح ایمیلی که دریافت کردم:

شاید در اطلاع باشید ۳ روز پیش آسایشگاه معلولان آل یاسین در استان بوشهر دچار آتش سوزی شد این مرکز محل نگهداری نزدیک به ۵۰ معلول ذهنی‌ که همه دختران بالای ۱۴ سال هستند می‌باشد

دوستان امروز توانستم مستقیم با مسئول این آسایشگاه تماس بگیرم و مطلع شدم که در حال حاضر مرکز در حال تعمیر هست و کسی نیست که جواب تلفن شما عزیزان را بده برای همین تلفن مستقیم مسئول این مرکز را گرفتم که شما میتوانید با ایشان مستقیم تماس بگیرد

خانم نصر الله به من گفت اینجا برای کمک به ما هیچ اقدامی نمیشه و ما فقط چشم به کمک مردم دوختیم و از شما دوستان خواهش کردند که به مرکز بیایید و از نزدیک با این مرکز آشنا بشید و مشکلات را از نزدیک ببینید من از ایشان شماره حساب این مرکز رو هم گرفتم که برای شما عزیزان این پایین گذاشتم اگر امکان کمک دارید به این شماره حساب کمک کنید

با صحبتی‌ که داشتم نیازهای این مرکز از این قبیل هست

تشک
پتو
تخت
تلویزیون
کولر( این مرکز کلا ۱ کولر داشته که اونم سوخته )ء
بخاری
لوازم بهداشتی برای دختران( نوار بهداشتی)ء
لباس دخترانه (برای دختران بالای14 سال)ء
ضبط صوت

دوستان ما از این محیط مجازی تا به امروز نتونستیم استفاده درستی‌ بکنیم در خیلی از کشورهایه همسایه ما در این دنیای مجازی حتا کشور و دولت عوض کردند بیاید حداقل یک بار هم کشده از این محیط فیسبوک برای نجات فرزندان ایران زمین و محتاج کاری برای هموطنانمون بکنیم فراموش نکنید ما تنها هستیم و متاسفانه مسئولین کشور هیچ توجهی‌ به این جور مرکزها ندارند بیاید با کمک هم به این عزیزان کمک کنیم

از آنجایی که در گروه ما اکثرا افراد بالای ۳۰ سال هستند من اطمینان دارم افراد موفق زیادی هستند که عضو این گروه میباشند دوستان من شماره حساب نگرفتم تا خود شما مستقیم با این آسایشگاه تماس بگیرد و کمکهای خود را مستقیم به این آسایشگاه بکنید توجه داشته باشید که این گروه نزدیک به ۸۰،۰۰۰ نفر اعضای ثبت شده و غیر ثبت شده داره اگر ۱۰۰۰ نفر هم به توانند به این عزیزان کمک کنند این عزیزان تا آخر عمر از هر گونه نیاز بری خواهند بود

کوچیک‌ترین کمک شما اشتراک این مقاله است از شما عاجزانه التماس می‌کنم حداقل این مقاله را به اشتراک بگذارید شاید فردی در لیست دوستان خود بود یا شاید فردی در گروه شما بود که بتونه کمکی‌ به این عزیزان بکنه باور کنید همین یک کلیک ساده اشتراک شاید بتونه زندگی‌ یک بچه رو تامین کنه

من یک نفری کاری نمیتونم بکنم ولی‌ با کمک شما می‌تونیم این عزیزان را نجات بدیم
قبلان از همدلی و همکاری شما صمیمانه سپاسگذارم و دستهای همه شمارو از راه دور میبوسم

اشتراک فراموش نشه
بابک ایران بان

█████████████████████████████████
آدرس مرکز آسایشگاه معلولان آل یاسین
بوشهر – پشت مرکز انتقال سازمان خون – انتهای خیابان ٔپل پر درویش

آسایشگاه معلولان آل یاسین

۰۷۷۱-۲۵۲۱۸۸۸ :شماره تماس
ء (خانم نصر الّهی) یا ( خانم کشت و کار)ء

شماره تماس مستقیم با خانم نصر اللهی:
۹۳۷-۲۶۰۶۵۷۲

█████████████████████████████████
شماره حساب مرکز توانبخشی آل یاسین
۱۹۴۱۶۳۰
بانک رفاه
حساب جاری
شعبه سلمان فارسی بوشهر
مرکز توانبخشی آل یاسین

█████████████████████████████████

احتیاج به کمک شما برای نجات مصدومین آسایشگاه معلولین بوشهر هست . لطفا اگر میتوانید دریغ نکنید

احتیاج به کمک شما برای نجات مصدومین آسایشگاه معلولین بوشهر – لطفا اطلاع رسانی کنید

در بالاترین حدود سه‌ هفته پیش لینکی‌ بود راجع به آسایشگاه معلولین بوشهر که به خاطر آتش سوزی در وضعیت بدی قرار دارد.  متأسفانه این لینک دیده نشد.  ایمیلی دریافت کردم که دولت اقدامی برای این معلولین نکرده و آسایشگاه به کمک مردم احتیاج دارد.  شرح ایمیلی که دریافت کردم:

شاید در اطلاع باشید ۳ روز پیش آسایشگاه معلولان آل یاسین در استان بوشهر دچار آتش سوزی شد این مرکز محل نگهداری نزدیک به ۵۰ معلول ذهنی‌ که  همه دختران بالای ۱۴ سال هستند می‌باشد
 
دوستان امروز توانستم مستقیم با مسئول این آسایشگاه تماس بگیرم و مطلع شدم که  در حال حاضر مرکز در حال تعمیر هست و کسی نیست که جواب تلفن شما عزیزان را بده برای همین تلفن مستقیم مسئول این مرکز را گرفتم که شما میتوانید با ایشان مستقیم تماس بگیرد
خانم نصر الله به من گفت اینجا برای کمک به ما هیچ اقدامی نمیشه و ما فقط چشم به کمک مردم دوختیم و از شما دوستان خواهش کردند که به مرکز بیایید و از نزدیک با این مرکز آشنا بشید و مشکلات را از نزدیک ببینید من از ایشان شماره حساب این مرکز رو هم گرفتم که برای شما عزیزان این پایین گذاشتم اگر امکان کمک دارید به این شماره حساب کمک کنید
توجه داشته باش
 
با صحبتی‌ که داشتم  نیازهای این مرکز از این قبیل هست
  1. تشک
  2. پتو
  3. تخت
  4. تلویزیون
  5. کولر( این مرکز کلا ۱ کولر داشته که اونم سوخته )ء
  6. بخاری
  7. لوازم بهداشتی برای دختران( نوار بهداشتی)ء
  8. لباس دخترانه (برای دختران بالای14 سال)ء
  9. ضبط صوت
 
دوستان ما از این محیط مجازی تا به امروز نتونستیم استفاده درستی‌ بکنیم در خیلی از کشورهایه همسایه ما در این دنیای مجازی حتا کشور و دولت عوض کردند بیاید حداقل یک بار هم کشده از این محیط فیسبوک برای نجات فرزندان ایران زمین و محتاج کاری برای هموطنانمون بکنیم فراموش نکنید ما تنها هستیم و متاسفانه مسئولین کشور هیچ توجهی‌ به این جور مرکزها ندارند بیاید با کمک هم به این عزیزان کمک کنیم
 
 
از آنجایی که در گروه ما اکثرا افراد بالای ۳۰ سال هستند من اطمینان دارم افراد موفق زیادی هستند که عضو این گروه میباشند دوستان من شماره حساب نگرفتم تا خود شما مستقیم با این آسایشگاه تماس بگیرد و کمکهای خود را مستقیم به این آسایشگاه بکنید توجه داشته باشید که این گروه نزدیک به ۸۰،۰۰۰ نفر اعضای ثبت شده و غیر ثبت شده داره اگر ۱۰۰۰ نفر هم به توانند به این عزیزان کمک کنند این عزیزان تا آخر عمر از هر گونه نیاز بری خواهند بود
 
 
کوچیک‌ترین کمک شما اشتراک این مقاله است از شما عاجزانه التماس می‌کنم حداقل این مقاله را به اشتراک بگذارید شاید فردی در لیست دوستان خود بود یا شاید فردی در گروه شما بود که بتونه کمکی‌ به این عزیزان بکنه باور کنید همین یک کلیک ساده اشتراک شاید بتونه زندگی‌ یک بچه رو تامین کنه
 
 
 
من یک نفری کاری نمیتونم بکنم ولی‌ با کمک شما می‌تونیم این عزیزان را نجات بدیم
قبلان از همدلی و همکاری شما صمیمانه سپاسگذارم و دستهای همه شمارو از راه دور میبوسم
 
اشتراک فراموش نشه
بابک ایران بان
 
 
█████████████████████████████████
آدرس مرکز آسایشگاه معلولان آل یاسین
بوشهر – پشت مرکز انتقال سازمان خون – انتهای خیابان ٔپل پر درویش
 
آسایشگاه معلولان آل یاسین
 
 
۰۷۷۱-۲۵۲۱۸۸۸ :شماره تماس
ء (خانم نصر الّهی) یا ( خانم کشت و کار)ء
 
شماره تماس مستقیم با خانم نصر اللهی:  
۹۳۷-۲۶۰۶۵۷۲
 
 █████████████████████████████████
شماره حساب مرکز توانبخشی آل یاسین
۱۹۴۱۶۳۰
بانک رفاه
حساب جاری
شعبه سلمان فارسی بوشهر
مرکز توانبخشی آل یاسین
 
 
 
 

آن‌سو، مسلمانان سرگرم فطریه، این‌سو مردی گرسنه و رنجور سر در سطل زباله

دوست نازنینی این عکس‌ها را برای من از ایران فرستاده و در مورد عکس‌ها گفت: هر دو عكس متعلق به روز عيد فطر امسال در تهران هستند.عكسها را نزديك امامزاده علي اكبر چيذر و نزديك يكي از محلهاي جمع آوري فطريه گرفته. درست جايي كه مردم روزه دار پولهاي ذكات فطريه‌شان رو توي صندوق كميته امداد و ديگر صندوقهاي جمع آوري ذكات ميريختند ولي چشمانشان عاجز از ديدن اين پيرمرد بينوا و چند پير زن ديگر كه به اميد گرفتن چند توماني فطريه در تيزي آفتاب تابستان تهران نشسته بودند، بود. هرچند انگار پيرمرد اين جماعت را بر اساس تجربه خوب ميشناخت و بي اعتنا به روزه دارن و مومنان نمازگزار عيد فطر مشغول تلاش خود براي يافتن چيزي براي خوردن يا بردن بود.

سیامک پورزند، محکوم به مرگ و آزار بعد از مرگ

Amnesty International: سیامک پورزند روزنامه نگار کار کشته در سنّ ۸۰ سالگی خودکشی‌ کرد. در واقعه او برای تکرار وقایع دردناکی که در زندگیش انجام شد دست به خودکشی زد. . بنفشه پورزند در پیام کوتاهی که در صفحه فیس بوک خود قرار داده است اعلام کرد که سیامک پورزند روزنامه نگار شهیر ایرانی در نیم قرن اخیر پس از یک دوره بیماری شدید امروز جمعه ۹ اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ درگذشته است. در همین پیام کوتاه بنفشه پور زند نوشت که پدرم سالهای آخر زندگی خود را تحت یوغ رژیم جمهوری اسلامی بسر برد

سیامک پورزند سابقا رئیس موسسه فرهنگی‌ روزنامه نگران تهران بود؛ سه دههٔ قبل او خبرنگار خارجی‌ روزنامه کیهان در آمریکا بود

ولی‌ در نوامبر ۲۰۰۱ زندگی‌ او کاملا تغییر کرد

سیامک پورزند در ۲۹ نوامبر ۲۰۰۱ ، توسط نيروهای امنيتی به هنگام ترک منزل خواهرش ربوده شده بود، به مدت چهارماه، محل بازداشت وی مخفی نگاه داشته شدپورزند در همه مدت بازداشت خود از حق داشتن وکیل و درمان پزشکی محروم بود. ماه‌های متمادی در سلول انفرادی بسر برد، شکنجه و فشارهای جسمی و روحی شدیدی را متحمل شد. وی مجبور شد تا در مصاحبه تلویزیونی و جلسات دادگاه همه اتهامات علیه خود را بپذیرد

ماه‌ها بعد خواهرش توانست او را به مدت ۱۰ دقیقه ببیند

در مارث ۲۰۰۴ پورزند حمله قلبی داشت و در آوریل به صورت موقت به بیمارستان منتقل شد. او به طور حتم درد فراوانی‌ را تحمل کرده است .

همسر او مهرانگیز کار یکی‌ از فعالان حقوق بشری در دسامبر ۲۰۰۰ در یک کنفرانس در برلین شرکت کرد و برای همین به ۴ سال زندان محکوم شد.

سیامک پورزند از اجازه خروج کشور محکوم بود، هیچوقت نتوانست پاسپورت بگیرد. وقتی‌ آزاده توانست ۵ سال پیش پدرش را ببیند همسرش خانوم کار هرگز نتوانست در طول یک ده گذشته او را ملاقات نماید. حتا نامه هایی که برای درخواست ملاقات به مقامات داده شد همیشه بی‌ جواب باقی‌ ماند.

حتی پس از مرگ او مورد تعارض قرار گرفت. در صبح پنجشنبه دوستان و خانواده او در هم جمع شدند تا در مسجد نور یاد او را گرامی‌ بدارند ولی‌ نیروهای امنیتی اجازه برگزاری مراسم را ندادند

در یک نامه سرگشاده آزاده پورزند نوشت

ایرانیان هرروز بار‌ها و بارها مرگ را تجربه میکنند ، در این مورد آزاده تو تنها نیستی‌،

سیستم غیر عادلانه قضائی که دلبخواهی است مردم را تنها می‌‌سازد

آنها با به تأخیر انداختن مراقبت‌های پزشکی ، مرگ خود را تسریع می بخشند.

ولی‌ این موضوع به طور قوی مورد نظر می‌‌ماند که ما با نقض گسترده حقوق بشر در ایران مواجه هستیم، موضوع زندانیان سیاسی که به راحتی‌ حقوقشان نقض می‌‌شود همیشه باید مورد توجه قرار گیرد

Siamak Pourzand: Persecuted to death, harassed after death: http://livewire.amnesty.org/2011/05/06/siamak-pourzand-persecuted-to-death-harassed-after-death/

بیانیه اساتید، نویسندگان، هنرمندان و فعالان حقوق بشر و آزادی برای ایران در سوگ سیامک پورزند

پیام همدری و تسلیت به لیلی‌، آزاده و مهرانگیز کار و رونامه نگاران ایران و کوشندگان راه رهایی و آزادی ایران.

مراسم در تورنتو- بزرگداشت سیامک پورزند: سیامک پورزند، روزنامه‌نگار پرسابقه ایرانی، پس از ده سال تحمل رنج و زندان رسمی و اسارت خانگی و تلاش‌های پیوسته برای برخورداری از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی، در سن هشتاد سالگی در تهران، با حرکتی اعتراضی به حیات خود خاتمه داد وبه آزادی رسید. به یاد و احترام و بزرگداشت بیش از پنجاه سال فعالیت روزنامه‌نگاری و فرهنگی او مراسمی با حضور همسر و فرزندانش، خانم‌ها مهرانگیز کار، حقوقدان و فعال برجسته حقوق بشر و لیلی وآزاده پورزند، در روز یکشنبه 8 ماه می، از ساعت 5 تا 7 بعدازظهر برگزار می‌شود. خانواده های: پورزند، کار، پورنگ، کارخیران، حریری، مقصودلو و سایر وابستگان و دوستان مکان: Toronto Don Valley Hotel & Suites 1250 Eglinton Avenue East

اندیشه: پس از مدت‌ها، امروز سری به بالاترین زدم، یاد آن بالاترین گرامی!

اندیشه یکی از کاربران قدیمی بالاترین برای من یک نوشته ی فرستاد که من به بالاترین لینک کنم. امیدوارم که کاربران خوبی مثل اندیشه به بالاترین برگردند و کیفیت این سایت شناخته شده رو بالا ببرند.

پس از مدت‌ها، امروز سری به بالاترین زدم، یاد آن بالاترین گرامی!

زمینه آبی رنگ و صمیمی‌اش نوعی احساس تعلق را در من زنده می‌کرد. تصویری‌خاطره‌انگیز از تقلای بی امان انگشت‌هایم در آنجا، لبخندی نوستالِژیک بر لبانم نشاند که بی‌تعارف بگویم، شیرین بود. درودیوار آشنایش مرا به یاد بارها و بارها ریفرش کردن کامنت‌های یک لینک برای شرکت کردن در بحث‌ها و خواندن نظرات جدید انداخت. به یاد اولین روزی که دعوتنامه بالاترین را دریافت کردم. روزی که پس از این‌که ماه‌ها بالاترین را می‌خواندم، بلاخره موفق به دریافت مجوز ورود به سرزمینی شده بودم که می‌توانستم آنجا آزادانه با هم‌زبان‌هایم حرف بزنم و بزرگ شوم. شوق کسب امتیاز هزار و پانزده‌هزار! اولین موضوع داغی که ایجاد کردم و دوستانی که پیدا کردم!

اما! اما به محتوی سایت که نگاه کردم، لبخند بر لبم خشکید و بی‌تعارف بگویم، تلخ بود! این تلخی به این دلیل بود:  بالاترینی که روزگاری با تکیه بر دانش کاربران و زحمات مدیرانش، محتوایی ارائه می‌کرد که در جاهای دیگر به راحتی قابل دسترسی نبود، امروز تمام محتوایش تبدیل به باز نویسی اخبار سیاسی روزمره سایت‌های خبری شده بود که به شکلی دیوانه‌وار خبرها در آن تکرار شده بودند. بالاترینی که کامنت‌گذارهایش بینشی عمیق‌تر به مطالب به اشتراک گذاشته شده می‌دادند، صفحه لینک‌هایش تبدیل شده بود به زنده‌باد و مرده‌باد گفتن و محل نزاع‌های سیاسی کوچه‌بازاری!

با خود گفتم این تلخی شاید از صلبیت من باشد. از این رو به سراغ صفحه شخصی کسانی رفتم که در بالاترین از آنها بسیار آموخته بودم. کسانی که آنجا حرف‌هایی می‌زدند که به سختی امکان یافتنشان در جایی دیگر میسر بود!

رفتم سراغ شناسه «مرلین». از او بسیار آموخته بودم. او کسی بود که مستند حرف می‌زد.بر اساس رویدادها به دیگران آگاهی می‌داد و لینک‌هایش معمولا پر طرفدار بودند. اما وقتی به خانه‌اش رفتم، متوجه شدم که او از آنجا کوچیده است و تنها یادداشتی برای من گذاشته است به این شرح: «برای ازادی به بالاترین امدم و برای پایداری ازادی از بالاترین می روم.در اعتراض به تک روی مدیران بالاترین بالترین را ترک می کنم.ازموده را ازمودن خطاست»

پس گفتم سری به آرش‌ خان می‌زنم! آرش خان اهل قلم و مطبوعات بود. اهل فکر و مباحثه بود. هرچند که در هر بحثی خود را مداخله نمی‌داد ولی وقتی لب به سخن می‌گشود، بدون شک بر دانسته‌های بخش اعظمی از خوانندگان می‌افزود. بیشتر در کامنت‌ها خودش را نشان می‌داد. به خانه‌اش رفتم!  اما او هم دیگر آنجا نبود. برایم نوشته بود: «در اعتراض به : 1) نقض حریم آزادی بیان و سانسور 2) دخالت مدیریت در محتوای سایت 3) امتیاز ویژه قایل شدن برای برخى كاربران خاص 4) بسته شدن بی دلیل حساب کاربران تا اطلاع ثانوی بالاترين را تحريم خواهم كرد.»

نا امیدانه راهم را به سمت خانه «پلار» کج کردم. خرس قطبی بالاترین که بعضی از ما به او می‌گفتیم «پلار جان». او استاد بازخوانی‌های تاریخی-سیاسی بود. تقریبا برای هر موضوعی یک قطعه روزنامه از گذشته نه چندان دور داشت تا به‌وسیله آن به اذهان فراموشکار ما تلنگر بزند! به خانه‌اش رفتم. دیدم چیزی برای من ننوشته است. به سرعت نگاهم از سردر خانه‌اش به سمت پایین سر خورد و به سوی اختلاف بین اعتبار کسب شده و انرژیی باقیمانده امروزش رفت. این بار خوشحال شدم. بسیار زیاد! لینک‌های فرستاده‌اش را دیدم. به به! نوشته بود «بازخوانی تاریخی …» طبق عادت به سراغ کامنت‌ها رفتم که بازهم این نظر پلار، ماهیچه‌های بسط یافته صورتم را منقبض کرد. نوشته بود: «اصلا بحثی پیش نمی آید دوست من… انگار نه انگار که چنین لینکی ارسال شده  :))اشتباه من بود که دوباره به این فضا اعتماد کردم و ارسال لینک را از سر گرفتم.»

پلار هم احساس تنهایی می‌کرد!

وقتی به خانه‌دیگر کسانی که می‌شناختم و فضای کنونی بالاترین را با حضور آنها عجیب می‌دانستم سر زدم، متوجه شدم که مشکل از کجا است. تقریباً هیچ‌کدام نبودند.

آرتا هرمس نوشته بود: «سپاس از بالاترین به خاطر کمکی که به جنبش آزادیخواهی در ایران نمود. شاید روزی دوباره بازگشتم… روزی که خود بالاترین نیز متوجه شده باشد دارد کیفیتش را از دست می دهد. 25 آذر ماه 1389»

محافظه‌کار(Conservative) نوشته بود: «مرد عمل بودن من بدین معناست که میدانم در کوبیدن سر به دیوار، این سر است که میشکند نه دیوار (آنتونیو گرامشی) / بالاترین امروز به همان دیوار تبدیل شده است. سرم را نمی کوبم، راهم را کج میکنم و میروم، بی هیچ حرف اضافه‌ای… در اعتراض به شرایط حاکم بر بالاترین»

مارتین(heidegger) نوشته بود: «گفتنش برايم خيلي دردناك است، درست مثل لحظه‌اي است كه عزيزي به تو پشت مي‌كند و مي‌رود … اما با مجموعه‌ اتفاقاتي كه رخ داد بايد با تلخ‌كامي بگويم كه: بالاترين ارزاني مديريت نابخردش!»

بهرنگی نوشته بود: «در اعتراض به مدیریت سایت در موارد 1) بسته شدن بی دلیل حساب کاربران 2) دخالت مدیریت در محتوای سایت 3) امتیاز ویژه قایل شدن برای دوستان و 4) نقض حریم آزادی بیان؛ تا اطلاع ثانوی در تحریم هستم 🙂 http://friendfeed.com/behrangi دوشنبه هشتم آذر 1389«

صادق رحيمي نوشته بود: «در اعتراض به سیاستهای حذفی مدیران و بخصوص در عکس العمل به قتل عام گسترده کاربران و لینکها که امروز (۲۸ آذر ۸۹) به شکل یک کودتا در بالاترین صورت گرفت، تا زمانی که مسئولان سایت رسما سیاست «حذف» لینکها را منتفی نگردانند از فعالیت در این سایت خودداری میکنم.»

اسدمیرزا((aalijenaab نوشته بود: «در اعتراض به مدیریت سایت در موارد 1) بسته شدن بی دلیل حساب کاربران 2) دخالت مدیریت در محتوای سایت 3) امتیاز ویژه قایل شدن برای دوستان و 4) نقض حریم آزادی بیان؛ تا اطلاع ثانوی در تحریم هستم. 1389/9/8»

واضح است که در جایی مثل بالاترین همیشه افراد جایگزین می‌شوند و بنا به شرایطی که برای آنها وجود دارد هر کس ممکن است دیر یا زود فعالیتش در آنجا محدود یاقطع گردد. به همین نسبت هم افراد جدید می‌آیند و این روند ادامه دارد. اما خروج اعتراض آمیز افرادی که در آنجا وقت گذاشته‌اند و واقعا به فعالیت در آنجا امید داشته‌اند، آن هم با تعداد زیاد، به هیچ وجه طبیعی نیست. مشکل از فضایی است که آنها را فراری داده است. این تحول در بالاترین اتفاق افتاده است.

با این حال به سراغ کسانی رفتم که شاید با توجه به نحوه فعالیت‌شان، کمتر شناخته شده بودند ولی برای کسانی مثل من که ساعت‌های زیادی در بالاترین صرف می‌کردیم، دانش و حسن نیت و دل‌نگرانی‌هایشان برای ایران و انسانیت پوشیده نبود. با خود گفتم حتما الان این‌ها شناخته شده هستند و فعالیت می‌کنند. اما

اطلس  نوشته بود: «برای خودم متاسفم که زمانی بالاترین رو جدی می گرفتم .»

ترمینوس نوشته بود: «خبرها رو میشه همه جا خوند، اینجا برای دوستانم و مطالب تحلیلی که مینوشتند میامدم. حالا که قراره دوستان خوبم نباشند صفحه داغ بالاترین تبدیل خواهد شد به یک یا دو خبر یکسان از ده سایت مختلف. فعلا ترجیح میدهم بجای بالاترین به وبلاگ دوستان مراجعه کنم.»

فرهاد نوشته بود: «واقع گرا باش. غیرممکن را بخواه! آپدیت ۲۰ نوامبر ۲۰۱۰: عضویت و فعالیت در بالاترین را دوست دارم اما نه به هر قیمتی. تا لغو قانون حامی تبعیض دینی از فعالیت در بالاترین خودداری می کنم.»

حمید نوشته بود: «من از حذفیون کودتای 28 آذر هستم. سایتی که به این راحتی حقوق کاربران خود را پایمال می کند ارزش فعالیت دموکراتیک و آزادی خواهانه ندارد. جامعه بالاترین یک جامعه رنگارنگ می باشد و اداره آن هم باید بصورت دموکراتیک و خودگردان انجام بگیرد وگرنه چندی دیگر ..»

سیروس الف  و «سیما» و «سحر» و هم بی‌رونق بودند!

اما چیزی که عمیقا من را ناراحت کرد، کامنتی بود از بانو بالایار دوست داشتنی و صبور بالاترین در پاسخ به این کامنت کاربر 18تیر. او به جای پرداختن به این مسئله و استقبال از پیشنهادات و انتقادات سازنده برای بازآوری فضای مثبت بالاترین، همه را دعوت به فراموشی و پشت گوش گذاشتن این اتفاق می‌کند. انگار نه انگار که هزاران ساعت در بالاترین وقت صرف شده است و این وقت و انرژی چه امیدوارانه صرف می‌شد. به همین راحتی بانو؟ «فراموش کنید و بگذارید بالایارها با دلگرمی کار کنن؟» صد البته من هم همین دلگرمی را می‌خواهم. اما دلگرمی از کپی کاری سایت‌های خبری به دست نمی‌آید. بالاترین تبدیل به یک دستگاه فتوکپی سیاسی شده است. هرچند که در نگاهی می‌توان آن را یک لینکدانی دانست که اصولا کارش همین بازنشر لینک‌ها است، اما هم من می‌دانم و هم شما که بالاترین فراتر از این بود. از این گذشته، همین نقش لینکدانی بودن را هم الان به خوبی ایفا نمی‌کند.

وقتی بیشتر در بالاترین جستجو کردم، برایم گران آمد. برایم سنگین بود. آن همه وقت و انرژی که در بالاترین صرف شد برایم گران آمد. وقتی آن کامنت «پلار» را خواندم، همچون کسی که آبادی‌اش را از دست رفته می‌بیند غمگین شدم. گرچه من مدت‌ها آنجا نبودم، اما مگر فراموش کردن آن همه تلاش و امید شدنی است؟ به حرمت روزهای خوب بالاترین، و به یاد خوب‌های آنجا، چه آن‌هایی که دیگر نیستند و چه معدودی که هنوز به سختی مانده‌اند و تلاش می‌کنند، این مطلب را نوشتم. به حرمت خوبانی چون «الفی» و «برزو» و «مونا» و «مسعود مشهدی» و «آ سد ممد» و «meltfracture» و «گالوا» و «پوینده» و «ورتیگونه» و «لونا» و «Majnoun» و «رضا راز» و «اسپینوزا» و «سعید پر» و «اولاد» و «دودوزه» و «نیکو» و «بلوا» و «بافومه» و «اسفندیار» و «عرفان حرف حساب» و «لیبرال» و «دخت ایران» و «سام آشتیانی» و «فوسکا» و «گمنامیان» و «لیبرته» و «اتوبوس» و« سیاوش» و «ایران00» و  «سورنا» «ایران‌مهر» ا کریم  کاربران خوب دیگری که آوردن نام همه آنها چندین صفحه را پر می‌کند. کسانی که هرکدام به سبک خود کیفیتی مثال زدنی به بالاترین می‌دادند. (ترتیبی که برای آوردن اسامی قائل شده‌ام تنها بر اساس حضور ذهنم در لحظه بود. از آنجایی که هرکدام از این دوستان به شیوه خود بسیار تاثیرگذار بودند و معتقدم اصولا نمی‌توان ترتیب خاصی را در این زمینه مورد استفاده قرار داد.)

این بار اول نیست که از این اتفاقات در بالاترین می‌افتد. تقریبا در بازه‌ای 9 ماهه این کوچیدن کاربران در بالاترین تکرار می‌شود(البته این بار بسیار گسترده‌تر بوده‌است) و هر بار تعدادی از آنها هرگز برنمی‌گردند که معمولا از بهترین‌ها هم هستند. همین تکرار این اتفاق، نشانه پیمودن مسیری غلط است که ظاهرا هنوز اصلاح نشده است. تقریبا 90 درصد از کاربرانی که در بالا نام برده شدند و الان در بالاترین نیستند، در فضای مجازی حضور دارند و فعال هستند اما حتما از این‌که نمی‌توانند به خانه‌شان در بالاترین برگردند خوشحال نیستند.

من تغییرات مثبتی هم در بالاترین دیدم. همین امروز را می‌گویم که به آنجا سر زدم. مثلا رای منفی تقریبا به بهترین شکلش در آمده است که به نظر من اگر کلا برچیده شود بهتر است. وضعیت ستون‌های کناری بهتر شده است. مشارکت عمومی بهتر شده است. تنها کیفیت محتوی بسیار پایین است. به هر حال نمی‌شود رفتن این همه سرمایه ارزشمند انسانی را تنها با این تغییرات جبران کرد. این تاوان اشتباهی بس بزرگ بوده است که تحلیلش زمان زیادی می‌طلبد و البته خود مدیران قطعا به آن واقفند.

اما شاید سوالی در ذهن خواننده ایجاد شود که: «نویسنده این مطلب دیگر در بالاترین نیست، پس چرا در مورد آن می‌نویسد؟»

پاسخ ساده است. اصلا به منظور اصلاح بالاترین نیست! به این دلیل است که چند سال را ساعت‌ها در آنجا بوده‌ام. چون آنجا در مقایسه با محیط جامعه واقعی ایران بسیار آزاد تر است و در عین حال از جمعیت آنلاین خوبی برخوردار است. یعنی آنجا مکان خوبی برای حرف زدن و بزرگ شدن و آگاهی بخشی است. و از طرفی دیگر، من شاهد آماده‌سازی و مهیا شدن این مکان برای حضور گسترده کاربران دنیای مجازی بوده‌ام. شاهد تلاش کاربران و مدیران بوده‌ام. و امروز که پس از مدت‌ها آمدم و بالاترین را دیدم، نتوانستم که ننویسم.

رفتم به صفحه خود اندیشه:

اندیشه نوشته بود: «لطفا این شناسه کاربری را حذف بفرمایید»